گریز از جمع

جمع بیش از آن که بیفزاید، فرومی‌کاهد.

خر و خریدار

روباهی در بازار علوفه فروشی داشت. همیشه علوفه‌هایش خشک و مانده و گاه مسموم بود.

روزی میمون از کنار ِ حجره‌‌ی ِ روباه می‌گذشت. نزد ِ وی رفت و پرسید:« تو که علوفه‌هایت خشک و مانده و گاه مسموم است، چگونه سال‌ها این حجره را نگاه داشته ای؟»

روباه پوزخندی زد و گفت‌:‌« تا که خر هست، خریدار هم هست »

ای درس ...

ای درس شدی تمام، تمامم کردی     

رسوای جهان و این و آنم کردی

 

یک بار شدی حساب و یک بار کتاب

لبخند بُدم، آه و فغانم کردی

 

هر ترم ز ترم پیش ترسناک تری

در خواب شبانه خیس ِ آبم کردی!

 

یار و می و معشوق ندادی تو مرا

در آتش خود پاک کبابم کردی

 

دُردانه ی ِ خانواده ام من بودم

شایسته ی ِ نفرین و عتابم کردی

 

هم پول مرا بردی و هم عمر مرا

پیر ِ تو شدم که بی ریالم کردی

 

یک دم نبرم راه برون از تو بسا

در حلقه ی ِ خود اسیر دامم کردی

 

من داشتم از خویشتنم یک دو سوال

اما تو سوال ِ بی جوابم کردی

 

اکنون به گذشته بنگرم با حسرت

آزرده و دلگیر و خرابم کردی

 

 

این تمامی هم البته موقتی ست متاسفانه. چندی دیگر باز روز از نو روزی از نو.