بهار

سبوی ِ غم شکن و از سبوی ِ باده بنوش

بهار گشت تو نیز هم به شادمانی کوش


نوای ِ سبزه و گل، شور و نغمه‌ی ِ بلبل

تو هم به رقص درآ و بیا به جوش و خروش

تاملات ِ شبانه

1

زمانی که یک متفکر ِ تازه‌کار بودم، فکر می‌کردم فوتبال و سایر ِ ورزش‌ها امری تهی و بی‌محتوایند و در اوج ِ انتقادی بودن شد: «فوتبال افیون ِ توده‌ها»!

اما حالا فکر می‌کنم کل ِ زندگی از یک بازی ِ فوتبال ِ 90 دقیقه‌ای پوچ‌تر و بی‌محتواتر است، چه رسد به بازی‌ای که به وقت ِ اضافه و پنالتی برسد!

 

2

این روزها فکر می‌کنم انسان در آن چه می‌شود همان قدر نقش دارد که سیب ِ رسته بر شاخه.

در حضور ِ خاک، ریشه، تنه، شاخه، خورشید، باد، آب، باغبان و ... دیگر چه جائی برای ِ شدن ِ سیب باقی می‌ماند.

سیب هم مثل ِ انسان بر شاخه منتظر ِ چیده شدن است.

 

3

صبح که از خواب برمی‌خیزیم چه می‌کنیم؟

صبحانه می‌خوریم.

که چه شود؟

که زنده بمانیم.

برای ِ چه زنده بمانیم؟

برای ِ این که زندگی کنیم.

زندگی چیست؟

 

هر کاری که از بیداری تا خواب انجام می‌دهیم برای ِ معنا بخشیدن به زندگی است.

سر ِ کار می‌رویم، با دیگران در ارتباط هستیم، عاشق می‌شویم، دوست پیدا می‌کنیم، به هنر می پردازیم، کتاب می‌خوانیم و ... این‌ها همه در آخر راهی برای ِ فرار از خود است. گویا هیچ کس تحمل ِ خود را ندارد و برای ِ گریز از خود به هر چیزی چنگ می‌زند.

 

4

شاید تنها چیزی که انسان‌ها در برابر ِ آن با هم برابرند زمان باشد، که بر همه یکسان می‌گذرد.

 

5

زندگی مسئله‌ای است که حل نمی‌شود، فراموش می‌شود.

 

6

به‌جاترین نکته در تولد ِ انسان این است که در بیمارستان به دنیا می آید.

به نظر می‌رسد علم ِ پزشکی هنوز صراحت ِ گفتن ِ حقیقت به همه‌ی ِ بیماران را ندارد.