ذهن ِ ارسطوئی

گوهری که پس از گذشت ِ قرن‌ها‌قرن هم‌چنان در یونان ِ باستان می درخشد مطالب ِ گفته شده و مکتوب ِ بازمانده نیست، بل که خرد ِ نقاد و اندیشه‌های ِ پویا، تیزبین و پرسش‌گری ست که بسیاری از مفاهیم را به چالش کشید.

از ادعای ِ وجود ِ ماده ِ اولیه کسانی مانند ِ تالس(آب)، آناکسیماندر(نامتعین یا بی نهایت)، آناسیمنس(هوا)، هراکلیتوس(آتش) و  عناصر ِ چهار‌گانه امپدوکلس(خاک،آب،هوا و آتش) گرفته تا نظریه‌ی ِ اتمی ِ لوکیپوس و دموکریتوس و ... همه گرچه میراثی علمی برای بشر محسوب نمی‌شوند(به جز نظریه اتمی) اما هم‌چنان به لحاظ ِ اندیشیدن و تلاش برای ِ شناخت ِ جهان و پیرامون ستایش برانگیزند.

در دوران ِ درخشان ِ فلسفه ِ یونان بی شک ارسطو جایگاهی یگانه دارد.

ذهنی پرسش‌گر، نگاهی به غایت موشکافانه و هم‌چنین بی‌طرفی در بررسی ِ آرا و نظریات ِ گذشتگان ضمن ِ حفظ ِ عقاید ِ خود از ویژگی هائی ست گه در آثار ارسطو نمودار است. بی‌طرفی که در آثار ِ استاد ِ او،افلاطون، نسبت به دیگران دیده نمی شود.

هر چند بسیاری از نظرات ِ ارسطو در فیزیک اشتباه بود اما گام های ِ او در شناخت ، تعلیل و طبقه‌بندی در زمینه های مختلف از طبیعت تا هنر و نمایش گام‌هائی محکم و استوار بوده است.

بخت ِ بد ارسطو این بود که شاگردی چون خود نداشت تا بر نظریاتش بشورد، یا آن‌ها را تنقیح کند. کاری که او با نظریات افلاطون کرد. و این که رگه‌هائی از فلسفه ِ کلامی که درآثار ِ او بود توسط کلیسای  ِقرون ِ وسطا گرفته شد و دیگر نظراتش بی‌آن‌که در بوته‌ی ِ آزمایش قرار بگیرد دربست پذیرفته شد.

اما امروز هنگام خواندن ِ ارسطو گوئی با انسانی امروزی در حال گفت‌و‌گوایم، نه کسی که از اعماق ِ 2400 سال پیش با ما سخن می گوید.

ذهن ِ انسان ِ امروزی تکامل یافته ی ِ ذهن ِ ارسطوئی ست. تکاملی که نه در نبوغ، بل که به دلیل ِ انباشت ِ علم و پیشرفت ابزار صورت گرفته است.